به بهانه بهار

به بهانه بهار                                                                                                                

در بهاران هر رگ گل داشت یک پیک ایاغ      چشم عبرت راز ها میخواند از اوضاع باغ

قاصدک پشتاره ازشادی بر ما تحفه داد     حول وحوش ما همه فارغ از سودا و داغ

جوی آوای ترنم در لب و دردل غزل              در بن هر لاله او بگذاشت یک خرمن چراغ

از قضا چندین بهار است راوی رنج والم      غیر  توفان  بلا  دیگر چی  دارد    او متاع

متن جاده شد شبیه رنگ لاله ای دریغ!     شهرما آبستن است از خون وخشم درد و داغ

نیست این جا صوت کبک نغمه و ابروبهار     جز دوسه ققنوس یک بوم دوسه هیآت ز زاغ

درمحیط خویش با چشم بصیرت دیده ام       ازصفا و شرشر باران ندیدم من سراغ

میرسد از چار سو طعم شگفتی روز شب       بر دل برگوش برجان به چشم یا دماغ

چیست مفهوم بهاران اندرین ماحول من       باغ زخمی سرو درخون منجمد اکناف راغ

ما که محتاج بهار و لطف ابر رحمیتم         نیست آثارش هویدا  نا  پدید است این متاع

 

غریزه قدرت

غریزه قدرت خواهی

بشر از نخستین سپیدم پیدایش خود ، تا ایندم پیوسته در تلاش یافتن قدرت برای تأثر گذاری بر محیط پیرامون ،حوزه مناسبات زندگی وتجربه لذت از طریق قدرت بوده است.

بر مبنای این پنداشت برای دستیابی به قدرت به راهکار های گونه گونی مبادرت کرده وگاهی این غریزه جنون قدرت خواهی سبب بدبختی هزاران انسان دیگر شده است.

اگر با تأمل پیرامون مدار قدرت واقعی مکث گردد ،قدرت واقعی در تدبیر ،تفکر وفعال بودن ذهن در جهت شناخت رویداد های است که در چهار سوی ما بزم وبساط دارند.

ما اگر فرایند زندگی را با دید صایب نگاه کنیم نه زندگی ارزش آنرا دارد که برای کسبش دنیا دیگران را به جهنم مبدل کنیم ونه مرگ آنقدر خوفناک است که برای بقا خویش شرافتمان را در پای هر مرد ونا مرد به حراج بگذاریم.

لهذا بایسته آن است که با استمداد نیروی ذهن وعقل دنیا را به شناخت گرفته وبه همان پیمانه که برای خویش خوشبختی میخواهیم در مورد دیگران از این سبک متابعت کنیم.